اگر کسی در خانهاش کتابخانه شخصی داشته باشد، معمولاً یک یا چند عنوان کتاب تاریخ شفاهی در بین آنها دیده میشود. موجِ کتابدوستان در دهههای اخیر، به سمت حوزه تاریخ شفاهی، گرایش پیدا کرده و تمام این روندِ رو به صعود، مدیونِ فعالان این عرصه است. «دکتر مرتضی نورائی» استادتمامِ گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، از اولین افرادی است که در مسیر معرفی، پایهگذاری، ترویج و جریانسازی تاریخ شفاهی در کشور، نقش داشته است که با ایشان به گفتوگو نشستهایم.
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست خبریِ چهاردهمین همایش تاریخ شفاهی، ظهر شنبه، 22 اردیبهشت 1403 با حضور «دکتر محمدعلی چلنگر» دبیر اجرایی و «دکتر مرتضی نورایی» دبیر علمی این همایش، در مجتمع فرهنگی- مطبوعاتی اصفهان برگزار شد. چهاردهمین همایش تاریخ شفاهی ایران با موضوع «تاریخ شفاهی در ترازو»، سهشنبه 25 اردیبهشت 1403 از ساعت 8 تا 12 در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان برگزار خواهد شد.
یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آمادهباش کامل داده بودند و ما میترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح میشد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمیتوانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت میزدیم، گاهی یکدیگر را نگاه میکردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر میکردیم و از خود میپرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟
سایت تاریخ شفاهی در ماههای پایانیِ 1402، سلسله مصاحبههایی با عنوان «حقوق مادی و معنوی در آثار تاریخ شفاهی» با ناشران، شفاهیکاران و صاحبنظران حوزه تاریخ شفاهی انجام داد و منتشر کرد. دیدگاههای مطرح شده در این 10 مصاحبه، ناظر بر وجود دیدگاههای متفاوت و همسو درباره حقوق مادی و معنوی آثار تاریخ شفاهی بود و در نقطهای که احساس کردیم، نظرات و انتقادات، به تکرار نزدیک شده، ادامه گفتوگوها را متوقف کردیم. در گزارشِ پیشِ رو، یک جمعبندی از نظراتِ مطرح شده درباره حقوق مادی و معنوی آثار تاریخ شفاهی ارائه شده است.
سیصدوپنجاهویکمین برنامه شب خاطره، چهارم آبان 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. راویان این برنامه؛ سرتیپ علیاصغر کشاورز، ناصر شریفیان و آقای نویدی به بیان خاطراتی از شهید عباس رستمی، یکی از شهدای کشتیگیر و مسئول کمپ اسرای عراقی پرداختند. همچنین از کتاب «هنوز برادرم هست» به قلم منصوره قنادیان که به خاطرات دوران زندگی شهید عباس رستمی پرداخته است رونمایی شد. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
روحالله رضوی، از اعضای کاروان إلی بیتالمقدس، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد سختیها و شیرینیهایی که در طول سفر تجربه کرده بودند خاطره گفت: در طول سفر، مسافتی را باید در کشتی طی میکردیم که به بندر بیروت برسیم. بهخاطر شرایط جوی و مواج بودنِ دریا، بیشتر افراد، دریازده شده و حال بیشتر آنها خیلی بد شده بود. وقتی به بندر بیروت رسیدیم، به غیر از کسانی که از کشورهای هند، فیلیپین و عراق آمده بودند، همه مسافران توانستند پیاده شوند.
در ابتدای ورودم به زندان اوین طبق همیشه مرا به سلول انفرادی بردند و پس از چند روز به سلول عمومی منتقل شدم. سلولهای عمومی در دو طبقه قرار داشت. ترتیب این سلولها در سلولهای 1355 و 1356 به این شکل بود که در طبقه پایین یک بند مخصوص زندانیان غیرمذهبی و مارکسیست بود و بند دیگر مختص زندانیان مذهبی. بند سوم که در طبقه بالا بود دو قسمت مجزا داشت. در یک قسمت 18 نفر از روحانیان مبارز و مشهور آن روزها محبوس بودند و در قسمت دیگر هفت، هشت نفر از زندانیان چپی زندگی میکردند.
آفتاب داشت غروب میکرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرتزده ما اسلحهها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانهاند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمیدانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذرهای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت: «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»
سیصدوپنجاهمین برنامه شب خاطره، با روایت مرزبانان فراجا 6 مهر 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «مرز پایدار» برگزار شد. در این برنامه سرتیپ جلال ستاره، سرتیپدوم غلامحسین یعقوبی و کیاست سپهری؛ فرمانده مرزبانی استان کرمانشاه به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. اولین راوی شب خاطره، جلال ستاره جانشین فرماندهی فراجا در ابتدای سخنانش گفت، ساعت 2 بعدازظهر بود که پذیرش قطعنامه 598 را اعلام کردند. گردان در ماتم فرو رفته بود...
یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آمادهباش کامل داده بودند و ما میترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح میشد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمیتوانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت میزدیم، گاهی یکدیگر را نگاه میکردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر میکردیم و از خود میپرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟